( 553) مکر دیگر آن وزیر از خود ببست |
|
وعظ را بگذاشت و در خلوت نشست |
( 554)در مریدان در فکند از شوق سوز |
|
بود در خلوت چهل پنجاه روز |
( 555) خلق دیوانه شدند از شوق او |
|
از فراق حال و قال و ذوق او |
( 556)لابه و زارى همىکردند و او |
|
از ریاضت گشته در خلوت دو تو |
( 557)گفته ایشان: نیست ما را بىتو نور |
|
بىعصا کش چون بود احوال کور؟ |
( 558)از سر اکرام و از بهر خدا |
|
بیش از این ما را مدار از خود جدا |
اِضلال: یعنی گمراه کردن.
مکر بستن: حیله کردن، طرح ریختن حیله.
وعظ را بگذاشت: یعنی موعظه وسخنرانی را رها کرد.
خلوت: تنها نشینى، اصطلاحا، دورى گرفتن از مردم و تنها نشستن در مدت معین بقصد عبادت و ریاضت.
شوق: هیجان دل براى دیدار محبوب، و آن ثمرهى محبت است و تا دوستى نباشد شوق پیدا نمىشود.
حال: عبارت است از حالت درونی سالک که از سوى خدا بدل پیوندد وخود انسان در ایجاد یا دوام یا از میان رفتن آن نقشی ندارد. مقابل: قال.
قال:یعنی سخن، لفظ و عبارت بدون تحقق معنى در دل، مأخوذ از ((قال)) که فعل ماضى و مفرد مذکر غایب است در زبان عربى. مقابل: حال.
حال وقال:روی هم یعنی احوال درونیوبیرونی.
ذوق: درلغت یعنی چشیدن ودر نزد عرفا، نخستین مراتب شهود است یعنی آن مرحله از سیر به سوی خدا، که در آن بنده مزهْ معرفت راچشیده اما هنوز درآغاز راه است.
دوتو: خمیده شده دراینجا یعنی چنان غرق در ریاضت بود که سر بلند نمی کرد.
( 553) مکر دیگرى آغاز کرده خلوت نشین شد. ( 554) میان مریدان خود شورى افکنده قریب چهل پنجاه روز در خلوت بود.( 555) مردم از شوق دیدار و از غم جدایى او دیوانه شدند. ( 556) همه لابه و زارى مىکردند و او در خلوت غنوده بود.( 557) مردم مىگفتند ما بىتو در تاریکى بوده چراغ نداریم و حال ما چون حال کورى است که بىعصا کش بماند. ( 558) از براى خدا کرم کرده ما را بیش از این از خود جدا نگه مدار.
( 559)ما چو طفلانیم و ما را دایه تو |
|
بر سر ما گستران آن سایه تو |
( 560)گفت جانم از محبان دور نیست |
|
لیک بیرون آمدن، دستور نیست |
( 561)آن امیران در شفاعت آمدند |
|
و آن مریدان در شناعت آمدند |
( 562)کاین چه بد بختى است ما را اى کریم |
|
از دل و دین مانده ما بىتو یتیم |
( 563)تو بهانه مىکنى و ما ز درد |
|
مىزنیم از سوز دل دمهاى سرد |
( 564)ما به گفتار خوشت خو کردهایم |
|
ما ز شیر حکمت تو خوردهایم |
دایه: یعنی پرستار، کسی که بچه را تر وخشک می کند.
دستور نیست: یعنی اجازه نیست، مجوّز شرعی برای بیرون آمدن ندارم.
در شناعت آمدند: یعنی زبان به سرزنش گشودند.
دمهاى سرد: یعنی آه می کشیم، آه بی حاصل.
بىتو یتیم: یعنی بدون سرپرست.
حکمت : یعنی سخنان سودمند ورهایی بخش.
ما ز شیر حکمت تو خوردهایم: یعنی ما از سخنان تو بهره برده وپرورش یافته ایم
( 559) ما اطفالى هستیم که دایه ما تویى بیا و سایه خود را بر سر ما بگستر. ( 560) وزیر به آنها پیغام کرد که جان من از شما دور نیست ولى اجازه ندارم که از خلوت بیرون آیم.( 561) امیران بشفاعت آمده و مریدان زارى کرده گفتند.( 562) این چه بد بختى است که ما بىتو از دل و دین یتیم ماندهایم.( 563) تو عذر براى ما مىتراشى ما از سوز دل آه سرد مىکشیم. ( 564) ما بگفتار خوش تو عادت کرده و از بستان حکمت تو شیر خوردهایم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |